در دو دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، سازمانها برای افزایش توان رقابتی خود تلاش میکردند تا با استانداردسازی و بهبود فرایندهای داخلی خود محصولی باکیفیت بهتر و هزینه کمتر تولید کنند. در آن زمان تفکر غالب این بود که مهندسی و طراحی قوی و نیز عملیات تولید منسجم و هماهنگ پیشنیاز دستیابی به خواستههای بازار و درنتیجه کسب سهم بازار بیشتری است. به همین دلیل سازمانها تلاش خود را برافزایش کارایی معطوف میکردند. در دهه ۸۰ میلادی با افزایش تنوع در الگوهای مورد انتظار مشتریان، سازمانها بهطور فزایندهای به افزایش انعطافپذیری در خطوط تولید و توسعه محصولات جدید برای ارضای نیازهای مشتریان علاقهمند شدند. در دهه ۹۰ میلادی به همراه بهبود در فرایندهای تولید و بکار گیری الگوهای مهندسی مجدد، مدیران بسیاری از صنایع دریافتند که برای ادامه حضور در بازار تنها بهبود فرایندهای داخلی و انعطافپذیری در تواناییهای شرکت کافی نیست بلکه تأمینکنندگان قطعات و مواد نیز باید موادی با بهترین کیفیت و کمترین هزینه تولید کنند. توزیعکنندگان محصولات نیز باید ارتباط نزدیکی باسیاستهای توسعه بازار تولیدکننده داشته باشند. با چنین نگرشی، رویکردهای زنجیره تأمین و مدیریت آن پا به عرصه وجود نهاد. از طرف دیگر با توسعه سریع فناوری اطلاعات در سالهای اخیر و کاربرد وسیع آن در مدیریت زنجیره تأمین، بسیاری از فعالیتهای اساسی مدیریت زنجیره با روشهای جدید در حال انجام است.